Posts filed under ‘افاضات خانمه’
يهو ياد قديما افتادم
قسم به عشقمون قسم ، همهاش برات دلواپسم
قرار نبود اينجوري بشه ، يهو بشي همه كس من
دلتنگيات رو تاب ندارم ، صبرم رو كم ميكنه ، آخه هميشه و هرجا منبع انرژي من بودي حتي تو غصه خوردن و كم آوردن هام ….
من از پروانه بودنها ، من از ديوانه بودنها ٬ من از بازي يك شعله سوزنده
كه آتش زده بر دامان پروانه نمي ترسم
من از عمق رفاقتها ٬ من از لطف صداقتها
من از بازی نور در سینه بی قلب ظلمتها نمی ترسم
ديگه نميتونم آينده رو بدون حضورت حتي تصور كنم و تو بازي ذهنم با آينده ، يا زندگي با توست يا … ميخواهم پا به پات بيام ، حتي به قيمت از دست دادن خيلي چيزها … بعد از مدتها تو خلأ بودن تونستم همراهي پيدا كنم كه لياقت خيلي چيزها رو داشته باشه .
من از هيچ بودنها ، از عشق نداشتها
از بي كسي و خلوت انسانها مي ترسم
من از حرف جدایی ها ٬ مرگ آشنایی ها
من از میلاد تلخ بی وفایی ها می ترسم
دلم پر از حرفيست كه اصلا نميخواهم به زبون بيارم و كمكم اونقدر بزرگ شده كه شده يه بغض . ترسم هي تكرار ميشه … جرات ندارم پا به خلوت آدمها بگذارم ، حتي وقتي اتفاقي چشمم باز ميشه ترس و اندوه وجودم رو پر ميكنه . بارها و بارها به اين وجود پراندوه مباهات كردم كه فرصتي دست داد آدمي رو ببينم كه خلوتش منو نميترسونه و هزار حقه و نيرنگ توش پيدا نميشه . اما همين صداقت و پاكي گاهی اونقدر بزرگ و مهيب ميشه كه من تاب مقاومت در برابرش ندارم و ميخواهم ازش فرار كنم ، از بس كه با نقاب تو اين زندگي روزگار گذروندم . هنوز نتونستم ته مونده نقابهاي كهنه روحم رو به دور بياندازم و پيش تو ، خود خودم باشم .
نقابها گاهي آنقدر خوب روي روحم ميشينه كه باورت نميشه » من » اين نيستم ، صداهاي خفه شده تو سينهام رو نميشنوي كه داره حقيقت خودش رو فرياد ميزنه . وقتي اينطور صريح دل گرفتهات منو شماتت ميكنه ، به مشت بسته ام خيره ميشم كه …
نگاهم كن ، دلم را عاشقانه هديه كردم
تو دريا باش و من جويبار عشق و در تو جاري
آينه وجود من قبلترها تو يه بازي احمقانه هزار تكه شد . مدتها طول كشيد تا در كنار صبوريت هر تكهاش رو پيدا كنم و كنار هم بچينم ، ميدونم كه لبههاي تيزش بارها و بارها دل مهربونت رو زخمي كرده ، اما اين تاوان بازي با آينه هزار تكه است . ولي یه چیز رو ميدوني ؟؟؟ درسته كه ديگه نميشه توش يه تصوير رو شفاف و واضح ديد اما تصوير يارم رو هزاران بار به رخ ميكشه … و من با هر كدومشون يک دنيا حرف دارم و دلم ميخواهد كمكم كنه كه فراموش كنم اصلا روزي شكسته و فقط به ياد بيارم از روز ازل من بودم و اين دل و اين يار ...
فقط بهم بگو : راستي چي شــــد …
چه جوري شــــد …
اينجوري عاشقت شــــدم …
مال قديما بودااااااا
علمدار حسین(ع)یل کربلا
پشت سر دعای زینب و رباب
پیش رو صدای زمزمه آب
یک تنه میزنه به لشکر ابوتراب
یا ابافضل ادرکنی
دامن کشان رفتی دلم زیر و رو شد
چشم حرامی با حرم روبرو شد
بیا برگرد خیمه ، ای کس و کارم
منو تنها نگذار ای علمدارم
آب به خیمه نرسید ، فدای سرت ، فدای سرت
روضه حاج محمود کریمی
الهي و ربي رحم كن بر ما
يه روز خوب ميتونه روزي باشه كه وقتي از فرط تنگي نفس و سرفه مجبوري با آژانس بيايي سركار ، سوار ماشيني بشي كه رانندهاش ميتونه مثل يك پدر دلسوز باشه و بانگراني دليل اين همه سرفههاي بي امان رو ازت بپرسه و راهنماييت كنه كه بتوني كمي راحتتر نفس بكشي .
لطف يه فرد غريبه گاهي ميتونه دلت رو خيلي آروم كنه وقتي يه مدت طولانيه نتونستي نفس راحتي بكشي و چشمت همهاش به آسمون خداست كه بلكه رحم كنه و بارون بفرسته تا شايد كمي اكسيژن بهت برسه.
اين چند وقته تنگي نفس و سرفه امونم رو بريده . اين حالتها علاوه بر خستگي جسمي و روحي منو ياد خاطرات بدي ميندازه كه همهاش سعي ميكنم ازش فرار كنم .
فقط خدا ميدونه كه چقدر دلم براي يه دل سير نفس عميق كشيدن تنگ شده و خسته ام از اين كه بايد به زور اسپري كمي ، فقط كمي بتونم نفس بكشم .
نميدوني با چه حسرتي به آدمهايي نگاه ميكنم كه سرفه نميكنن و سينهاشون خس خس نميكنه و شب به محض سر روي بالش گذاشتن از زور سرفه مجبور نيستن بلند بشن و ساعتي نشسته بخوابن .
خدايا آدمهاي خوبه دنيات كم نيستن ، درسته كه رنگ غالب شده خاكستريه مايل به سياه ، اما هنوز هم روحهاي سپيد زيادي تو همين شهر خاكستري نفس ميكشن كه تو بهتر از همه ما اونها رو ميبني و ميشناسي ، به حق دل مهربون اونها به ما رحم كن و اين عذاب و آلودگي رو از ما دور كن .
خانمه در آروزي داشتن سلامتي